پنج انگشت دوست داشتنی
درباره وبلاگ


جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر که من پاسخی چون تو میخواستم...

____________________
دسته بندی

آشپزی

____________________
آرشیو

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

____________________
مطالب اخیر

کوچ نامه
سوال
یک خط صاف و ممتد
آخرین پست 91
درد
خدایا نه!!!
نامه ای به خدا
love is...
مردیم از خوشی آخه

____________________
نویسنده

zekhoo

____________________
لینک ها

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

____________________
لینک ها

وبلاگ جدید خودم

حالا بیا یه چی هست بالاخره

تجربه،فکر،حس

عاشقانه

هنرکده رویای طلایی

چاقی خوشبخت در آستانه تاهل

خاطرات دلتنگی های من

زن بابای امروزی

روزانه هام از زندگی زیر یک سقف با همسرم

روزانه هاي خانم دوري وآقاي مارلين

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60


____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 24
بازدید کل : 14743
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1

پنج شنبه 16 / 9 / 1391برچسب:,

دانشجوی عزیزم

در کوچه درس رهگذاریم هنوز
وین راه دراز می سپاریم هنوز
از اول ثبت نام سال ها می گذرد
ما واحد پاس نکرده داریم هنوز!

انگار این شعرو واسه من سرودن. خب مگه چیه؟ همش سه ساله که دانشجو شدم. زیاد نیست که. همشم قد یکی دو ترم واحد پاس کردم. عوضش اینجوری یه 10 سالی دانشجو میمونم و هر سال تبریک روز دانشجو دریافت می کنم.

داداش گلم امسال اولین سالیه که تو مشمول روز دانشجو میشی.

دانشجوی عزیزم روزت مبارک!

امیدوارم که واحدهاتو خیلی خوب (نه مثل خواهرت) پاس کنی و من بتونم یه مهندس خوش تیپ تحویل جامعه بدم.

روز دانشجو مبارکه همه دانشجوهای ژیگول و غیر ژیگول و مومن و بی ایمان و با غیرت و سیب زمینی و خلاصه همه نوع دانشجو.

بزن لایکووووووووووووووووووووووو

پ.ن: امروز توی برنامه ویتامین 3 یه اقایی داشت میگفت که واسه مدرسه هایی که تعداد دانش اموزا کمه گذاشتن بخاری گازسوز مقرون به صرفه نیست.

اقای مسئول! سوختن 35 دانش اموز دختر کلاس چهارم ابتدایی مدرسه شین اباد چقدر شد؟ مقرون به صرفه بود؟

لعنت به چرتکه....

چهار شنبه 13 / 9 / 1391برچسب:,

چطور به لطف تو بعد از مرگم امیدوار نباشم؟

باز هم طبق معمول دلمان گرفته.

دور و برمان خلوت است و ما بجز سر کار رفتن و ولگردی در وبلاگ دوستان کاری نداریم و تا می توانیم سرمان را می خارانیم.

دوستانمان که همه گم شده اند. همسرمان را هم که در روز 2-3 ساعت بیشتر نمیبینیم.* خدا هم که طفلک سرش خیلی شلوغ است و بهتر است ما یک نفر مرفه بی درد حداقل زر و زوری نکنیم تا کمی به کارهایشان برسند. خانواده مادر خودمان و مادر شوهرمان هم که......

*در خلقت خداوند مانده ایم انگشت به دهان و سر در گم. این بشر (همسرمان) بالکل روی حالت سکوت قرار دارند. حتی ویبره هم نمیزنند. اگر ما حرفی نزنیم ایشان هم همچنان سکوت اختیار کرده و به صمُُ بکمی خود ادامه می دهند. می ترسیم کم کم کلمات را به دیار عدم بسپاریم و از همانجا هم زبان ایما و اشاره را برداریم و به زندگی ادامه دهیم.

دلمان پوسید از بس این آقا هیچ نگفت و ما هی ور زدیم و ور زدیم.

از دستش دلخوریم. اصلا حالا که اینطور است میوفتیم روی دنده چپ و قهر هم میکنیم.(شاید یک ونگ ونگی هم کردیم چون اشک تنها صلاح ما زنان است)

همینه که هست.

پ.ن: خدایا کمک کن حسود نباشم. نبوده ام و نمی خواهم باشم چون از لا یسود بودن خوشم نمی اید. پس خدایا کمکم کن چون در زندگی ام از تو جز زیبایی ندیده ام. و کمک کن که به لطف هیچ کس جز تو دل خوش نکنم.

دل نوشت: تو چه دانی که چه ها در دل اوست***او ترا تا به کجا دارد دوست

جمعه 8 / 9 / 1391برچسب:,

تبریکات ویژه

بله

واقعا تبریکات ویژه به خودمان که امروز اولین روز کاری مان در یک شرکت و در قالب یک حسابدار بود. خیلی هم عالی.

مدیونید اگر فکر کنید ذره ای گیج میزدیم یا از انبوه کار و بهم ریختگی و شلوغی سر درد گرفته بودیم!!!

این وبلاگ هم به درد لای جرز دیوار نمی خورد.

تاریخ هایش مالیخولیایی است.

فرزندم امروز چهارشنبه 1391/09/08 است.

چشممان روشن

چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:,

زن که باشی

زن که باشی
گاهی کم می آوری
دست هایی را که
مردانگی شان امنیت می آورد
و شانه هایی را که
استحکام آغوششان
لمس آرامش را
به همراه دارد.

دست خودت نیست

زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی...
پناه ببری...
ضعیف باشی...


دست خودت نیست

زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی
دستهایت را
شاید
عطر تلخ و گس مردانه اش
لا به لای انگشتانت
باقی مانده باشد.

زن که باشی گاهی میزنی زیر گریه

که دلش بلرزد و صدایت کند:بانو....

دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی
و پشت سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای حضورش
به این امید که
او
خوشبخت باشد.

دست خودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم را بلدی.
میتوانی زیر لب ترانه بخوانی و آشپزی کنی...

میتوانی جلوی آینه موهایت را شانه کنی و حس کنی نگاهش را

میتوانی ساعتها به امید گره خوردن شالس دور گردنش..

ببافی و در هر رج بوسه بکاری برای روزهای مبادا که کنارش نیستی...

زن که باشی باید صبور باشی مدارا کنی و با همه ی بغض ات لبخند بزنی

زن که باشی...

هزار بار هم که بگوید:دوستت دارد!!!

بازهم خواهی پرسی:دوستم داری؟؟؟

و ته دلت همیشه خواهد لرزید.......

زن که باشی هرچقدرهم که زیبا باشی نگران زیباترهایی میشوی که شاید عاشقش شوند.....

زن که باشی هروقت که صدایت میکند:خوشکلکم!!!

خدا را شکر میکنی که درچشمان او زیبایی

دست خودت نیست

زن که باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی...

چهار شنبه 6 / 9 / 1391برچسب:,

نسرین...

اولین باری که دیدمش رو یادم نیست و نمیدونم اخرین باری که دیدمش چند سال پیش بود.

گاهی یادش می افتادم اما این بار.... واقعا دلم براش تنگ شده.

شب تاسوعا تا صبح خوابشو میدیدم که نمیدونم سر چی داشت ازم انتقام میگرفت. و بعد تمام این سه روز رو بهش فکر کردم.

چشمها و ابروهاشو یادمه. یادمه که ابروهاشو برمیداشت و مثلا از داییش قایم میکرد. موهای مشکی و کمی فرشو یادمه. و لبهای واقعا زیباش. دندونای سفیدش. قهقهه های از ته دلش. گریه های آرومش. انگشتهای کشیده و ناخنهایی که همیشه سوهان کشیده بودن و دلم میخواست همیشه خدا نگاشون کنم.

اخرین باری که دیدمت چند سال پیش بود نسرین؟

هفته ای رو که همدان کنارت بودم یادته؟ یادته که شب اخر دختراجمع شده بودن و کردی میرقصیدن؟

یادته که با هم میرفتیم کوه و بی خیال دنیا لب یه پرتگاه مینشستیم و پاهامونو اویزوون میکردیم و چیپس و پفک میخوردیم؟

چقدر راحت تو خیابونا پرسه میزدیم و چیپس لیمویی میخوردیم. انتخابات چی بود که باهم رفتیم رای دادیم؟

خبر ازدواجت و خبر فوت پدرتو شنیدم. و شنیدم که بخاطر فوت پدرت عروسیت یه سالی عقب افتاد. شاید الان بچه داشته باشی ها؟

4 سال از من بزرگتر بودی اره؟ متولد خرداد بودی؟

یادته که تو امتحانی که یادم نیست چی بود اول شدم؟ تو پارک روبروی بنیاد شهید نشسته بودیم و یه کیک گنده رو میخوردیم که تو بهم گفتی به من افتخار میکنی یادته؟

چقدر دلمون برای هم تنگ میشد. و بزرگترین غصه هامونو وقتی کنار هم بودیم فراموش میکردیم.

یادته یه شب تو همدان تا صبح تو بغل هم خوابیدیم؟

و مطمئنم که اون همه آب بازی توی خونتون یادت نرفته. تو سرما خیس خیس مینداختمت تو حیاط و درو میبستم و تو بودی که جیغ میزدی.

لی لی بازی رو پشت بومم یادت نرفته. و سوت زدنو که من بهت یاد دادم.

وقتی عروس شدی چه شکلی بودی؟

روزی که دانشگاه قبول شدی. روزی که بخاطر اعتیاد برادرت سعید گریه کردی. روزی که یه ایمیل برات فرستادم. روزی که اومدی خونمون و تمام تنم میلرزید و تو برام یه غریبه بودی. لحظاتی رو که از من تعریف میکردی. روزی که خبر قبولی برادر من و تو دانشگاه شریف بهمون دادی. روزی که....

الان خوشبختی؟

شاید الان اگه منو ببینی نشناسی. شمارتو یادمه. اما جرات میخواد که برگردم و من از پذیرفته نشدن میترسم.

خیلی جزئیاتو یادمه و خیلی کلیاتو فراموش کردم نسرین اما...

جای خالیتو این روزا خیلی حس میکنم.

 

جمعه 1 / 9 / 1391برچسب:,

نامه ای به همسرم

سلام جان دل

دلم خیلی گرفته که میخوام اینو برات بنویسم. میدونی؟ گاهی اوقات دلم برای هردومون میسوزه.

دلم میسوزه چون فکر میکنم شاید اگه با من ازدواج نمیکردی شاید خوشبخت تر بودی.

شاید من اونی که باید باشم نیستم. و مطمئنا تو لاق بهترینهایی.

وقتی بغلم میکنی گاهی شبا گریه میکنم.چون میبینم که موهای سفیدت بیشتر شده. در حالیکه هنوز به 30 نرسیدی. و تو که نمیدونی چرا گریه میکنم مدام به سینت فشارم میدی و من بو میکشمت و دلم بیشتر میسوزه.

به این فکر میکنم که اگه اون شب تو حرم امام رضا تورو عیدی نمیگرفتم الان چیکار میکردم؟

دلخوشی زندگیم چی بود؟ و به کی تکیه میکردم؟

به این فکر میکنم که اگه خدا تو رو ازم بگیره من چیکار کنم؟

می ترسم میدونی؟

از از دست دادنت وحشت دارم. و بهت که میگم چقدر خوب ارومم میکنی

من خوشبختم. بخاطر وجود تو. کنار تو. با تو

و بخاطر این خوشبختی ازت ممنونم.

شاید هیچ وقت نخونیش. شاید باید خیلی بهتر مینوشتم اما تو که همیشه کمبودهامو بخشیدی فرشته خدا.

دوستت دارم بخاطر همه چیزهایی که هستی.

کم، قدیمی، گم

همسرت