پنج انگشت دوست داشتنی
درباره وبلاگ


جواب سوالم تو باشی اگر ز دنیا ندارم سوالی دگر که من پاسخی چون تو میخواستم...

____________________
دسته بندی

آشپزی

____________________
آرشیو

فروردين 1392

اسفند 1391

بهمن 1391

دی 1391

آذر 1391

آبان 1391

____________________
مطالب اخیر

کوچ نامه
سوال
یک خط صاف و ممتد
آخرین پست 91
درد
خدایا نه!!!
نامه ای به خدا
love is...
مردیم از خوشی آخه

____________________
نویسنده

zekhoo

____________________
لینک ها

حمل و ترخیص خرده بار از چین

حمل و ترخیص چین

جلو پنجره اسپرت

الوقلیون

____________________
لینک ها

وبلاگ جدید خودم

حالا بیا یه چی هست بالاخره

تجربه،فکر،حس

عاشقانه

هنرکده رویای طلایی

چاقی خوشبخت در آستانه تاهل

خاطرات دلتنگی های من

زن بابای امروزی

روزانه هام از زندگی زیر یک سقف با همسرم

روزانه هاي خانم دوري وآقاي مارلين

ردیاب ماشین

جلوپنجره اریو

اریو زوتی z300

جلو پنجره ایکس 60


____________________
امکانات

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 19
بازدید ماه : 19
بازدید کل : 14738
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 49
تعداد آنلاین : 1

دو شنبه 30 / 10 / 1391برچسب:,

اینم از این

از همین تریبون شهادت بچه مونو به خودم و همسرم تسلیت میگم

نه بابا شوخی کردم خبری نبود ما جو زده شده بودیم.

به قول یارو گفتنی بچه ها غزل هم رفت....

غزل هم به جمع ببعی ها اضافه شده و دیشب بله برونش بوده.

فقط این سندس خیلی بدجور مقاومت می کنه که ایشالا اونم بع بعش در میاد.

البته الان که دارم دقت می کنم فقط سندس نمونده بروبچ خیلی مقاومن.

سعیده، زهرا، الهام، لیلا، فهیمه، فائزه....

چقدر عروسی خواهیم داشت

غزل جونم خوشحالم که به آرزوت رسیدی.

پیوندت با مسعودت مبارک.

سندس بی جنبه توهم خجالت بکش که زدی زیر گریه. آدم که از شوق گریه نمی کنه

دل نوشت: تورا دوست دارم به قدری که اشک ببارد به سجاده بی کسی*** به قدری که دل بارها بمیرد در اندوه و دلواپسی

جمعه 27 / 10 / 1391برچسب:,

چرا؟

دو سه روز پیش بود که به همکارمان گفتیم بیا و وبلاگمان را بخوان. نه اینکه فکر کنید خواننده نداریم. چرا که ما کلا به کسی وبلاگمان را معرفی نکرده ایم و گرنه خواننده است که از در و دیوار اینجا بالا می رود و میترسم قالبمان تاب نیاورد.

خلاصه اینکه داشت میخواند و لبخند می زد و گاهی تعریف میکرد ما هم عین همان حیوان 4 پای گوش مخملی انگار بهمان تی تاپ داده و از شدت ذوق نزدیک بود بمیریم که خدا رحم کرد و همسری در لحظات آخر با اسب نقره ای آمد دنبالمان و ما را نجات داد والا الان مراسم سوم ما برگزار بود و همه غرق اشک و آه و ضجه صد البته.

همچین آدم کمبود محبت داری هستیم ما.

شبش هم با مادر شوهر و دو خواهر شوهر عزیزم رفتیم رنگین کمان و کلی جلف بازی در کردیم و خوش گذشت. 60 تا تیکت بردیم و چیپس سیخی هم خوردیم.توی هاکی هم همه اش می بردیم. چقدر وقتی جاری نیست همه چیز خوب است.

تازه ساعت 12 هم که برگشتیم خانه تازه دوست شوهرمان با همسر و دخترش که شبیه مخلوطی از کیوی و سیب زمینی است آمدند و کور شوم اگر دروغ بگویم ساعت 1.34 بود که با خداحافظی خود خوشحالمان کردند.

دیشب همه چیز خوب بود. خوب که می گوییم مال یک دقیقه اش است. دیشب همه چیز عالی بود. اما نمی دانیم چرا ما یکهو عین آن لاک پشتی که دهان شکسته شده اش را بی موقع باز کرد ناگهان بنای گریه کردن گذاشتیم.

آن هم نه اینجور که. زار زار عین ابر بهار می باریدیم و همسر گرانقدرمان را در تعجب محض فرو برده بودیم و او مدام سوال می کرد که چرا گریه می کنی و ما همچنان قلنبه قلنبه آبغوره میگرفتیم. و مطمئنا عواقب آن را که همانا گند زدن به خوشی مان بود به جان خریدیم.

دلمان برای شوهرمان خیلی سوخت که هیچ نگفت و فقط سعی داشت ما را آرام کند.

بارها از خواب پریدیم و سریعا در بحر این فکر مستغرق شدیم که چرا گریه کردیم و هنوز هم داریم به همین موضوع می اندیشیم که واقعا چرا؟

دیشب همه چیز عالی بود اما!

سه شنبه 24 / 10 / 1391برچسب:,

........

دیشب خواب دیدم.

صبح که بیدار شدم احساس میکردم کسی منو با چوب حسابی زده.

عکسای عروسیمون فقط آماده شده. رفتیم دیدیم خیلی قشنگ شده بود.

این دو روز تعطیلی هم رفتیم ساوه خونه عمه شوهرم که 3تا پسر داره که مثل داداشام میمونن و عزیزن برام.

خیلی خوش گذشت.

حس بدی دارم.

در حالیکه امروز روزیه که عیدیمو گرفتم.

پارسال همچین روزی چقدر فوق العاده بود.

دلشوره دارم.

شنبه 19 / 10 / 1391برچسب:,

افاضات یا اضافات خوشبختی

حالم چقدر خوبه

گوش شیطون کر و چشم حسود کور (می دونم که می فهمید مقصود دقیقا جاری عزیزمه و البته...... )

دیشب مهرانگیز یکی از دوستان عزیزم با همسرش اومدن خونمون.

جالبه که نام خانوادگیه همسر من و اون ایمانی هستش.

تازه فقط 1 ماه فاصله سنی شونه.

همش نگران بودم نکنه بهشون خوش نگذره اما شب خیلی خوبی بود و خیلی خوش گذشت.

خیلی سریع با هم ارتباط برقرار کردن.

قابل توجه دوستان مجردم اگه ازدواج کنید شام دعوتتون میکنم و بهتون خوش میگذره

ما اینیم دیگه. (همسری نذاشت آخر شب ظرفاشو بشورم خونه انگار بمب منفجر کردن)(تازه صبحشم خواب موندم)

بعلههههههههههههههههه.

بازم از شرکت آپ کردم. کلی هم کار رو میزمه.( وجدان کارو رو لحاظ کنید)

 

سه شنبه 17 / 10 / 1391برچسب:,

هستیم

آره هستیم

چشم بعضیا در بیاد زنده و شاد و قبراق و خوشبخت (از شدت این آخری نزدیکه خفه شیم)

فقط همسر مهربونم زده مودم رو سوزونده اینه که تا مدتی نمیتونم قلم فرسایی کنم.

وقتی میگم اون زده مودم رو سوزونده دلش میخواد بیاد همچین ماچم کنه که یه ماه استعلاجی بگیرم.

بابا من خواب بودم مودم مونده بود بیرون خیس شده بود بعدش من از برق کشیدمش اوردمش تو فردا اقا زدن به برق همانا و دود کردن همان. میگن کار را که کرد آن که تمام کرد دیگه.

امشبم 2تا داداشام و بابام شام خونمونن مامان جونم مشهده. سوغاتی 

الانم از شرکت آپ میکنم.

ساعت کاریمم تموم شده الان همسری میاد دنبالم.

فقط خواستم یه وقت نمیرین از نگرانی.

بای بای

چهار شنبه 4 / 10 / 1391برچسب:,

میخوامD:

ادم وقتی یه وبلاگ می زنه فکر میکنه کلی حرف داره که باید به گوش عالم برسونه و همه رو مورد فیض قرار بده و کیفور کنه.

اما بعدش هرچی به ذهن ناتوانش فشار میاره................دریغ

زندگی ما بعد از 3 ماه و 14 روز که از عروسیمون میگذره ارومه و احساس خوشبختی در حد عالی و متعالی در وجود ما قل قل میکنه.

اما این باعث نمیشه که من فکر کنم دیگه خواسته ای ندارم.

من مسافرت میخوام.

ول خرجی الکی می خوام.

برف می خوام.

یه مهمونی گنده با حضور کسایی که واقعا همونی هستن که نشون میدن می خوام.

میخوام بزنم تو گوش یه نفر که میدونم کیه.

میخوام به خیلیا با صدای بلند و در جمع بگم که واقعا نسبت بهشون چه حسی دارم.

یه سری خواسته های مادی هم دارم که بابتشون مدام دارم دعا میکنم.

همکارم چند روز پیش بهم گفت که خدا نشسته اون بالا ببینه کی شوهر میخواد بهش نده، کی شوهر نمی خواد بهش بده، کی بچه می خواد بهش نده، کی بچه نمی خواد بهش بده، کی خونه نمی خواد بهش بده، کی خونه می خواد بهش نده و قص علی هذا.

البته بی انصافیه اما یه جورایی راست میگه نه؟ سندوس که با من موافق بود.

پ.ن: پ.ن 2: همین الان یه چیزی دیدم که باعث شد دلم خیلی بگیره. آخه چرا؟

اصلاحیه: سندس رو اینجوری می نویسن نه اونجوری

دلم تنگ می شود گاهی

برای حرف های معمولی

برای حرف های ساده

برای" چه هوای خوبی!"/ " دیشب شام چی خوردی؟"

برای "راستی ماندانا عروسی کرد."/"شادی پسر زایید."

و چه قدر خسته ام از "چرا؟"

از " چه گونه!"

خسته ام از سوال های سخت، پاسخ های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ های تند

نشانه های با معنا، بی معنا

دلم تنگ می شود، گاهی

برای

یک " دوستت دارم" ساده

دو " فنجان قهوه داغ"

سه "روز" تعطیلی در زمستان

چهار"خنده ی" بلند

و

پنج " انگشت" دوست داشتنی."