دو سه روز پیش بود که به همکارمان گفتیم بیا و وبلاگمان را بخوان. نه اینکه فکر کنید خواننده نداریم. چرا که ما کلا به کسی وبلاگمان را معرفی نکرده ایم و گرنه خواننده است که از در و دیوار اینجا بالا می رود و میترسم قالبمان تاب نیاورد.
خلاصه اینکه داشت میخواند و لبخند می زد و گاهی تعریف میکرد ما هم عین همان حیوان 4 پای گوش مخملی انگار بهمان تی تاپ داده و از شدت ذوق نزدیک بود بمیریم که خدا رحم کرد و همسری در لحظات آخر با اسب نقره ای آمد دنبالمان و ما را نجات داد والا الان مراسم سوم ما برگزار بود و همه غرق اشک و آه و ضجه صد البته.
همچین آدم کمبود محبت داری هستیم ما.
شبش هم با مادر شوهر و دو خواهر شوهر عزیزم رفتیم رنگین کمان و کلی جلف بازی در کردیم و خوش گذشت. 60 تا تیکت بردیم و چیپس سیخی هم خوردیم.توی هاکی هم همه اش می بردیم. چقدر وقتی جاری نیست همه چیز خوب است.
تازه ساعت 12 هم که برگشتیم خانه تازه دوست شوهرمان با همسر و دخترش که شبیه مخلوطی از کیوی و سیب زمینی است آمدند و کور شوم اگر دروغ بگویم ساعت 1.34 بود که با خداحافظی خود خوشحالمان کردند.
دیشب همه چیز خوب بود. خوب که می گوییم مال یک دقیقه اش است. دیشب همه چیز عالی بود. اما نمی دانیم چرا ما یکهو عین آن لاک پشتی که دهان شکسته شده اش را بی موقع باز کرد ناگهان بنای گریه کردن گذاشتیم.
آن هم نه اینجور که. زار زار عین ابر بهار می باریدیم و همسر گرانقدرمان را در تعجب محض فرو برده بودیم و او مدام سوال می کرد که چرا گریه می کنی و ما همچنان قلنبه قلنبه آبغوره میگرفتیم. و مطمئنا عواقب آن را که همانا گند زدن به خوشی مان بود به جان خریدیم.
دلمان برای شوهرمان خیلی سوخت که هیچ نگفت و فقط سعی داشت ما را آرام کند.
بارها از خواب پریدیم و سریعا در بحر این فکر مستغرق شدیم که چرا گریه کردیم و هنوز هم داریم به همین موضوع می اندیشیم که واقعا چرا؟
دیشب همه چیز عالی بود اما!
نظرات شما عزیزان:
فکر نکنم منو بشناسی
من زهره دختر خاله لیلا هستم
پاسخ:to zohre dokhtar khaleye leilaye khodemo0ni aya?
kimia 
ساعت18:46---30 دی 1391
آغوش گرمـــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم باش...
بگذار فراموش کنــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــم
لحظه هائی را که در ســـــــــــــــــــــــــــ ـرمای
بی کســــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــی لرزیدم.
++++++++++++++++++++++++++++
ممنونم از حضــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــورتون
زهره 
ساعت23:16---28 دی 1391
سلام عزیز.وبلاگ جالبی داری.انشالله موفق و تو زندگیت هرروز شاد تر از دیروز باشی درضمن
شاد باش نه یک روز بلکه هزاران سال بگذار آوازه شاد بودنت چنان درشهر بپیچد که روسیاه شوند آنان که بر سر غمگین کردنت شرط بسته اند...
پاسخ:to zohreye khodemoni aya???
امان از این گریه های زیاد و زیاد و بی موقع!!!
تجربه همین لحظه ها رو بارها داشتم. آبغوره های گنده گنده که هیچ دستی نمی تونه پاکش کنه.
تازه جالبیش اینجاست که بعد از آبغوره به قدری حالت خوبه و انرژی داری که باز همه رو متعجب می کنیو
منکه اینجوری ام تورو نمی دونم دوستم...
پاسخ:ma niz mesle shoma khol mibashim:D